امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

فاطمه خانوم و آقا امیرعلی عشق مامان و بابا

یه روز خدا

یکشنبه فاطمه خانوم رو بردم کانون پرورش فکری کودک و نوجوان. اما متاسفانه زیرانداز توصندوق عقب نبود. آخه تو حیاط کانون بودند.  شب که شد چشمتون روز بد نبینه فریاد آی دلم آی دلمش رفت آسمون. خلاصه با یه سری کارای پزشکی در منزل آرومش کردم. خدا رو شکر امروز خوب بود. فقط یه بار گفت گلوم یه کم می سوزه بهش شربت سرماخوردگی و شربت عسل دادم خوب شد. امیرعلی هم میگه: مامان این چیه آجی می خوره؟ میگم شربت عسل. میگه: من هم شربت می خوام. بعد چه جوری می گه!!!! با لحن خواهش و با لبخند که نه نتونی بهش بگی. دختر و پسر گلم دوستتون دارم به اندازه .... نه بیشتر از همه دنیا.بووووووووووووووووووووووووووووووووووس بوسسس. راستی عکساشون هم به خاطر دوست خوبم ما...
21 مرداد 1393

خنده های فاطمه

سلام دوستای گلم! امشب خندوانه رو دیدید؟ عموپورنگ مهمون برنامه بود. وای که فاطمه اینقدر خندید که گلوش خشک شده بود. خدا رو شکر کردم. راستی من امشب بهترین کادوی تولد عمرم رو گرفتم. از همسر گلم. البته پیش پیش. 27 مرداد تولدمه. خدایا شکرت به خاطر خانواده  خوبم. فکر نکنید که من مشکل ندارم. چرا دارم ولی از خود خدا کمک خواسته ام. هفته پیش تقریبا دپرس بودم اما چه فایده! امیدوارم خدا به همه مون کمک کنه با وجود همه مشکلات بچه هامون رو شاد بار بیاریم. فاطمه فردا تو کانون خاله بازی داره! خیلی خوشحاله. من هم از خوشحالیش خوشحالم. خیلی ذوق داشت ساعت 12ونیم خوابش برد! البته درنظر داشته باشید که هرشب ساعت 2 می خوابید. لبسهاش رو هم آماده...
19 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام قدیما که فاطمه جونم کوچیک بد یه وبلاگ داشتم و درباره اش می نوشتم. امشب دوباره دلم حال و هوای اون روزا رو کرد. امیدوارم دوستای خوبی اینجا پیدا کنم.  
17 مرداد 1393
1